پنجشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۶ - ۱۶:۵۶
۰ نفر

فرهاد حسن‌زاده: اسم سفر که می‌آید فیلمان یاد هندوستان می‌کند. خرسمان یاد دوستان می‌کند و دلمان می‌خواهد سر بگذاریم به کوهستان. شما را نمی‌دانیم اما خیلی‌ها حاضرند یک سال نان و ماست بخورند تا بتوانند پولشان را پس‌انداز کنند و بروند سفر.

بروند توي کوه و در و دشت، همه‌جا آشغال بريزند و بلانسبت همه‌جا را به گند بکشند و برگردند به شهرشان و دست‌آخر بگويند: «آخيش! هيچ‌جا خونه‌ي آدم نمي‌شه.»

اين سفردوستي، ريشه در تاريخ و جغرافياي ما دارد. بد نديديم شما را با گوشه‌اي از تاريخ سفرهاي مهم ايران و اروپا آشنا کنيم. با سعدي شروع مي‌فرماييم.

 

دوچرخه شماره ۸۸۷

 

  • مسافري به نام سعدي

تا مي‌گوييم سعدي مي‌گويد سفر. انگار گفته باشيم چمدان که فوري مي‌گويد سفر. يکي از بزرگان فاميل مي‌گفت: «آن مرحوم همواره در پي چيزي بود. گاهي دنبال يار و گاهي دنبال ديزي بود. سرش خلوت و نيمه خلوت و بيزي بود. در ‌‌نهايت ما که نفهميديم دنبال چه‌چيزي بود.»

آقاسعدي مثل بعضي از آدم‌ها نبود که دنبال تور ارزان‌قيمت و لحظه‌ي آخري مي‌گردند. همان‌ها که با يک پيامک فيلشان ياد هندوستان مي‌کند و بي‌هدف به سفر مي‌روند.

ما که نديديم ولي مي‌گويند سعدي اهل وسايل نقليه‌ي عمومي نبود. پس سوار الاغ و شترهاي قاره‌پيماي خودش مي‌شد و شهر به شهر مي‌گشت و در هرشهر مدتي اقامت مي‌گزيد و از خوراکي‌هاي شهر مي‌خورد و از راه و رسمشان مي‌پرسيد.

دفا‌تر ثبت اسناد، محل تولد سعدي را شيراز ثبت کرده‌اند حال آن‌که دوربين‌هاي ماهواره‌اي ردپاي اين شاعر شيرين‌سخن را از حجاز، کيش، بصره، بغداد، دياربکر، حلب، دمشق، مغرب، طرابلس، مصر تا کاشغر و سند و خوارزم و بلخ و باميان به تصوير کشيده‌اند. خودش که مي‌گويد:

در اقصاي عالم بگشتم بسي

 به سر بردم ايام با هرکسي

اما نسبت به زادگاهش تعصب داشت و دست آخر به شيراز برگشت و فهميد که هيچ جا خانه‌ي آدم نمي‌شود پس همان‌جا فوت کرد تا به حافظ ثابت کند که يک شيرازي مي‌تواند دنياگردي کند و باز هم به ديار خودش برگردد.

عمر‌ها در پي مقصود به جان گرديديم

دوست درخانه و ما گرد جهان گرديديم

 

دوچرخه شماره ۸۸۷

 

  • و اما حافظ...

بچه‌محل‌هايش مي‌گويند که او اصلاً اهل سفر نبود و هميشه در خانه مي‌ماند و مي‌گفت:

نمي‌دهند اجازت مرا بـه سير و سفر

نسـيـم باد مصـلي و آب رکناباد

بعضي‌ها هم مي‌گويند که خواجه حافظ نسبت به سفر آلرژي داشته و بوي دريا که به مشامش مي‌رسيده به عطسه مي‌افتاده و آب از ديده و بيني روان مي‌گشته.

چه آسان مي‌نمود اول غـم دريـا به بوي سـود

غلط کردم که اين طوفان به صد گوهر نمي‌ارزد

ولي بعضي از هم‌سايه‌ها مي‌گويند هيچم اين‌طور نيست و حافظ هم مثل سعدي اهل سفر بوده، ولي مثل بعضي از نديد بديد‌ها اهل پزدادن نبوده که هي از سفر‌هايش حرف بزند وگرنه نمي‌گفت:

خُرم آن روز کزيـن منزل ويران بروم

راحت جان طلبم وز پي جانان بروم

روايت است که آقاحافظ سفرهايي به يزد و اصفهان داشته و در بعضي از اشعارش ردپاي اين شهر‌ها به‌خوبي ديده مي‌شود. در يکي از سنگ‌نوشته‌ها در اين‌باره آمده:

«آقاحافظ به دعوت يکي از حاكمان جنوب خليج‌فارس مي‌خواسته سفري به آن‌جا برود، ولي نزديکي‌هاي جزيره‌ي هرمز دريا توفاني مي‌شود و او هم از سفرکردن پشيمان. محل تولد اين شعر معروف هم همان‌جا بوده.

شب تاريک و بيم موج و گردابي چنين حايل

کجا دانند حال ما سبکباران ساحل‌ها؟

پس، سر کشتي را کج مي‌کند تابه شيراز بازگردد. اين هم مثالش:

زين سفر گر به سلامت به وطن باز رسم

نـذر کـردم که هم از راه به ميخانه روم

خلاصه اين‌که حافظ مثل خيلي‌هاي ديگر معتقد بود: سفر خوب است ولي هيچ‌جا خانه‌ي آدم نمي‌شود.

 

دوچرخه شماره ۸۸۷

 

  • و اما... ماركوپولو

اگر ما ايراني‌ها به ناصرخسرويمان مي‌نازيم، اروپايي‌ها به مارکوپولويشان مي‌نازند. برخي از انديشمندان مارکوپولو را ماري کُپُل تصور کرده‌اند. اما ظاهر مهم نيست و نيت و عملکرد آدم‌ها مهم است.

آقا مارکو بسيار آدم باحالي بود که به بيش‌تر سرزمين‌هاي جهان و از جمله ايران و چين سفر کرده بود. ايشان هم مثل آقاناصر خودمان خاطرات سفرش را نوشته که حرف و حديث‌هاي بسياري برانگيخته است. اما در يک جاهايي توانسته اطلاعات جالبي به محققان بدهد. حتي بعضي از نقشه‌کش‌ها مي‌گويند سفرنامه‌ي او به نقشه نگاري هم کمک کرده است.

مارکو از سفر هوايي متنفر بود و هرگز پايش را در هيچ هواپيمايي نگذاشت. بگذريم که در آن زمان هنوز هواپيما اختراع نشده بود، ولي او بچه‌ي زرنگي بود ودر سفر رفت خود از راه خشکي و در سفر برگشت خود به‌طور عمده از دريا استفاده کرد. او اهل کشور ايتاليا بود.

 

دوچرخه شماره ۸۸۷

 

  • و اما ناصرخسرو...

در ايران تا بگويي سفرنامه همه مي‌گويند: آقاناصر و منظورشان کسي نيست جز ناصرخسرو قبادياني. او که آخر سفر بود، هرجا هم رفته از قلم نينداخته و تا توانسته از آن‌جا گفته و نوشته است.

او که اهل خراسان بود 85 سال عمر کرد که عملاً هفت سالش در سفر بوده و به‌حساب نمي‌آيد. يعني مي‌گويند به‌خاطر گراني بليت و چمدان و باربري و غيره و غيره ناصرخسروخان يک سفر هفت‌ساله به مسافت 19هزار کيلومتر رفته که حالش را ببرد و دست آخر نگويد هيچ‌جا خانه‌ي آدم نمي‌شود.

او که اشتهاي سفري‌اش زياد بوده به‌جاهاي زيادي رفته و حالش را برده. از جمله: شاهرود، شميران، تبريز، لبنان، فلسطين، آبادان، قاهره، مکه، اصفهان و خلاصه جايي روي گوگل‌مپ منطقه‌ي خاورميانه نبوده که نرفته باشد اين بزرگوار.

ولي خداييش آدم تروتميزي بوده. خودش در جايي از سفرنامه‌اش مي‌گويد که وقتي به بصره رسيده کفگيرش به ته ديگ خورده و پولش تمام شده و به بازار رفته و خورجين کتابش را فروخته تا بتواند کمي بيش‌تر در حمام بماند و چرک سفر را از تنش کيسه بکشد.

«و چون به آن‌جا رسيديم از برهنگي و عاجزي به ديوانگان ماننده بوديم و سه ماه بود که موي سر بازنکرده بوديم و خواستم که در گرمابه روم، باشد که گرم شوم که هوا سرد بود و جامه نبود و من و برادرم هريک به لنگي کهنه پوشيده بوديم وپلاس پاره‌اي در پشت بسته از سرما، گفتم اکنون ما را که در حمام گذارد. خرجينکي بود که کتاب در آن مي‌نهادم و بفروختم و از بهاي آن درمکي چند سياه در کاغذي کردم که به گرمابه‌بان دهم تا باشد که ما را دمکي زيادت‌تر در گرمابه بگذارد که شوخ از خود باز کنم.»

 

دوچرخه شماره ۸۸۷

 

  • و اما يك ناصر ديگر

يکي از پادشاهان خوش سفر جناب آقاناصر خودمان است که در کتاب‌ها به ناصرالدين‌شاه قاجار معروف است. بعضي از تاريخ نگاران مي‌گويند که او مردي ولخرج و بدجنس بوده که هم مملکت را به باد داده و هم دستور قتل ميرزا تقي‌خان اميرکبير و هم کلي کارهاي زشت و بد و ناجور کرده.

اما چندتا از هنردوستان مي‌گويند که اين‌هايي که مي‌گويي درست است ولي آقا ناصر اهل چيزهاي ديگر هم بوده و از هر انگشتش هنر مي‌باريده. بله. او اهل عکاسي بوده، شاعر و داستان‌سرا هم بوده. نقاش و خطاط بوده و از همه مهم‌تر هم اهل سفر بوده و هم اهل سفرنامه‌نويسي.

آقاناصر اولين پادشاه ايراني بوده که ويزاي شينگن داشته و زميني و دريايي و زيردريايي به چند کشور اروپايي سفر کرده است. آقاناصر در مسير سفرش از کشورهاي روسيه، آلمان، بلژيک، انگليس، فرانسه، سوئيس، ايتاليا، اتريش و عثماني بازديد کرد و دلي از عزا در آورد.

نتيجه‌ي اين ديد و بازديد‌ها سوغاتي‌هايي براي حکومتش و مردم کشورش بود. دستاوردهايي مثل چاپ اسکناس، چاپ تمبر، مدرسه‌سازي، تلگراف (يه چيزي تو مايه‌هاي تلگرام امروزي براي ارسال پيام و خبر)، ساختمان‌هاي چندطبقه‌سازي، باغ‌وحش‌سازي، عکاسي و کلي چيزهاي ديگر که گفتنش سخت است و بهتر است خودتان برويد سراغش.

يکي از انديشمندان مي گفت: «آقاناصر چه‌طور مي‌توانسته هم پادشاه باشد و هم به سفرهاي چندماهه برود؟»

آن يکي انديشمند در جوابش مي‌گويد: «آقاناصر يک بدلکار داشته که هرموقع غيبش مي‌زده او به‌جاي شاه بر تخت مي‌نشسته که يک موقع کسي هواي کودتا به سرش نزند.»

 

دوچرخه شماره ۸۸۷

تصويرگري‌ها: مجيد صالحي

 

  • و اما كريستف كلمب

حالا ديگر همه کريستف کلمب را مي‌شناسند. مخصوصاً آن‌هايي که آمريکا را مي‌شناسند حتماً با اين آقا سروکار داشته‌اند. البته او جزء جهانگردان به حساب نمي‌آيد. حتي ديپلمه‌ها هم مي‌دانند که در ادبيات انگليسي ميان دو واژه‌ي جهانگرد يا کاشف و نيز توريست تفاوت عمده وجود دارد.

در حقيقت مي‌توان گفت کريستف کلمب به‌عنوان کاپيتان کشتي‌هاي پادشاهي‌هاي دوره‌ي ميانه‌ي اروپا، يک کاشف بود نه توريست. با اين‌حال به نوعي مي‌توان ادعا کرد تمام کاشفان جهان هم خوره‌هاي سفر بودند و هيچ‌وقت نمي‌گفتند هيچ‌جا خانه‌ي آدم نمي‌شود.

خلاصه‌اش اين‌كه کريستف کلمب از اين نظر در جهان شهرت دارد که او را کاشف قاره‌ي آمريکا مي‌دانند؛ بگذريم که او خودش اولش نفهميد پاي به آمريکا گذاشته است. باز هم بگذريم که بعد‌ها مشخص شد احتمالاً افراد ديگري قبل از او به اين قاره رفته بودند.

خب سفر ما اين‌جا به پايان رسيد. يادتان باشد که روي اين شعار هرگز پافشاري نکنيد چون ممکن است پايتان درد بگيرد. کدام شعار؟ هيچ‌جا خونه‌ي آدم...

کد خبر 378094

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha